خاطرات عاشقی
شکوفه های صورتی فدای مهربونیات... یه دل که بیشتر ندارم اونم فدای خوبیات تویی بهانه ابرها که می گریند: بیا که صاف شود این هوای بارانی دلم را مبتلایت کرده بودم خودم را خاک پایت کرده بودم ندانستم که بی مهری و گر نه همان اول رهایت کرده بودم یک روز فکر می کردم اگر او را با غریبه ای ببینم شهر را به آتش میکشم اما امروز برای دیدنش حاضر نیستم حتی کبریتی روشن کنم مثل شقایق زندگی کن:کوتاه اما زیبا مثل پرستو کوچ کن :فصلی اما هدفمند مثل پروانه بمیر: دردناک اما ...عاشق ای دوست دلت همیشه زندان من است آتشکده عشق تو از آن من است آن روز که لحظه وداع من و توست آن شوم ترین لحظه پایان من است هرگز برای عاشق شدن به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند.
قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت |